تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:23
چه خبر از دل تو؟؟؟؟
نفسش مثل نفسهای دل خسته من میگرید؟؟؟؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد؟؟
چه خبر از دل تو؟؟؟
دانی آیا که در این کلبه درد....
اندکی مهر تو بس بود ولی.....
دل بی رحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟؟؟؟
نفسش مثل نفسهای دل خسته من میگرید؟؟؟؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد؟؟
چه خبر از دل تو؟؟؟
دانی آیا که در این کلبه درد....
اندکی مهر تو بس بود ولی.....
دل بی رحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟؟؟؟
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:20
آدم ها آنقــــدر زود عوض می شوند....
که تو فرصت نمیکنی ....
به ساعتت نگاهـــی بیندازی....
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها....
فاصله افتاده است.....
که تو فرصت نمیکنی ....
به ساعتت نگاهـــی بیندازی....
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها....
فاصله افتاده است.....
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:13
دلتنگم
دلتنگ روزهای با تو بودن
من صدایت کنم "عشقم"
و تو بگویی "جانم"
و من سیر نشوم از این جانم گفتن هایت
و باز صدایت کنم
و باز صدایت کنم....
روزهای خوب چه زود تمام می شوند
دسـتـانـم شـایـد
اما دلم نمی رود به نوشتن!
این کلمات به هم دوخته شده کجا...
احساسات من کجا . . .
ایـن بـار . . .
نـخـوانـده مـرا بـفـهـم . . .
دلتنگ روزهای با تو بودن
من صدایت کنم "عشقم"
و تو بگویی "جانم"
و من سیر نشوم از این جانم گفتن هایت
و باز صدایت کنم
و باز صدایت کنم....
روزهای خوب چه زود تمام می شوند
دسـتـانـم شـایـد
اما دلم نمی رود به نوشتن!
این کلمات به هم دوخته شده کجا...
احساسات من کجا . . .
ایـن بـار . . .
نـخـوانـده مـرا بـفـهـم . . .
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:12
نه من هرگز
نمی نالم...
قرن ها نالیدن
بس است!!
می خواهم فریاد کنم.،
اگر نتوانستم,
سکوت می کنم..
خاموش مردن
بهتــــــــر از
نالیدن است.
نمی نالم...
قرن ها نالیدن
بس است!!
می خواهم فریاد کنم.،
اگر نتوانستم,
سکوت می کنم..
خاموش مردن
بهتــــــــر از
نالیدن است.
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:8
می بوسم و میگذارمت کنار......
تمام چیزهایی که ندارم را
دست هایت را..
عاشقی ات را..
همه را.....
عادت احمقانه ای ست
چسبیدن به چیزهایی که ندارمشان..!!
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:4
احساسم را تسخیر نگاهت کرده ای
واژه واژه شعرهایم شده ای
امروز به افتخار تو
از تو
از احساس عاشقانه با تو بودن می نویسم
تا شاید بخوانی و لبخند بزنی
و باز بگویی تو هنوز دیوانه ای
و من عاشق همین دیوانگی هایت شده ام
واژه واژه شعرهایم شده ای
امروز به افتخار تو
از تو
از احساس عاشقانه با تو بودن می نویسم
تا شاید بخوانی و لبخند بزنی
و باز بگویی تو هنوز دیوانه ای
و من عاشق همین دیوانگی هایت شده ام
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 12:2
صبـر کـن آیـه قسـم جـور کنـم تـا نـروی
یـا در و پـنـجـره را کــور کنـم تـا نـروی
صبـر کـن لشکـری از خـاطـره ی روز نخسـت،
در سـرِ راه تــو مـامـور کنـم تـا نـروی
قـدّ زیبـایـی تــو نیـستـم امـا چـه کنـم؟
صـورتـم را پُــرِ هـاشـور کنـم تـا نـروی
نـذر کـردم گـره ی پنـجـره فـولاد شـوم
صبـر کـن تـا بـه خــدا زور کنـم تـا نـروی
مـن بـلایـی به سـرت آمـده ام می دانـم
از سـرت درد و بـلا دور کنـم تـا نـروی
تیـغ بـر روی رگِ غیـرت مـن منتـظـر اسـت
صبـر کـن حـادثـه ای جــور کنـم تـا نـروی...
یـا در و پـنـجـره را کــور کنـم تـا نـروی
صبـر کـن لشکـری از خـاطـره ی روز نخسـت،
در سـرِ راه تــو مـامـور کنـم تـا نـروی
قـدّ زیبـایـی تــو نیـستـم امـا چـه کنـم؟
صـورتـم را پُــرِ هـاشـور کنـم تـا نـروی
نـذر کـردم گـره ی پنـجـره فـولاد شـوم
صبـر کـن تـا بـه خــدا زور کنـم تـا نـروی
مـن بـلایـی به سـرت آمـده ام می دانـم
از سـرت درد و بـلا دور کنـم تـا نـروی
تیـغ بـر روی رگِ غیـرت مـن منتـظـر اسـت
صبـر کـن حـادثـه ای جــور کنـم تـا نـروی...
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 11:59
ای آنکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی؟
محبوس شدم گوشه ی ویـرانه ی عشقت
آوار غمت بـر ســـرم افتـــاد ، کجایی؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نـدارم
در راه تــو دادم همه بـر باد ، کجایی؟
اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را؟
از دست تــو و ناز تو فریاد ، کجایی؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی؟ ای همنفس
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی؟
محبوس شدم گوشه ی ویـرانه ی عشقت
آوار غمت بـر ســـرم افتـــاد ، کجایی؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نـدارم
در راه تــو دادم همه بـر باد ، کجایی؟
اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را؟
از دست تــو و ناز تو فریاد ، کجایی؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی؟ ای همنفس
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 11:54
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻯ ...
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ !
ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ "ﺗﻠﺨﻰ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺳﺮﻛﻮﺏ ﺷﺪﻩ ...
ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﻘﺎﺏ ﺳﻨﮕﻰ ﺟﻮﺍﻧﻴﺴﺖ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺧﻔﻪ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ....
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻋﺸﻖ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ
ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻧﮕﺎﻩ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ...
ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ" ﻣﻤﻨﻮﻉ "...
" ﺷﻌﺮ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭ " ﻛﻼﻡ " ﻣﻤﻨﻮﻉ ..
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻴﺴﺘﻢ .....
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻯ ،،،به
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ....
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ !
ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ "ﺗﻠﺨﻰ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺳﺮﻛﻮﺏ ﺷﺪﻩ ...
ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﻘﺎﺏ ﺳﻨﮕﻰ ﺟﻮﺍﻧﻴﺴﺖ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺧﻔﻪ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ....
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻋﺸﻖ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ
ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻧﮕﺎﻩ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ...
ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ" ﻣﻤﻨﻮﻉ "...
" ﺷﻌﺮ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭ " ﻛﻼﻡ " ﻣﻤﻨﻮﻉ ..
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻴﺴﺘﻢ .....
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻯ ،،،به
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ....
تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1394
ساعت: 11:53
هوای تــــــو ...
اجابت تمام عـــــــــشــق است
و من به تــــــــو
شکوه یک قنوت عـــاشـقــانه را
پیــــــش مـــی کــشـم عــــــزیز
دوســـــتت دارم
به اندازه ی همه ی دارایی ام
کــــه تویــــی ...