تاریخ: پنج شنبه 9 ارديبهشت 1395
ساعت: 13:13
چه رنجی دارد زندگی
وقتی حرفهایت را در گوش خودت هم نمیتوانی نجوا کنی
بس که خسته اند!
بس که درد دارند!
تاریخ: پنج شنبه 9 ارديبهشت 1395
ساعت: 13:10
ی بغل از جنس مردن ...
ی بغل ازجنس محبت خالص...
ی بغل ازجنس رهایی...
پوچم...
تاریخ: پنج شنبه 9 ارديبهشت 1395
ساعت: 13:8
دردهامان درد بی درمانی است
حرفهامان پشت لب زندانی است..
تاریخ: پنج شنبه 9 ارديبهشت 1395
ساعت: 13:6
تنهایی که از حد گذشت..
کل آدمای دنیام ترکت کنن مهم نیست...
تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:23تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:18
دردت اونجا لذت بخش میشه که هیشکی جز خودت ازش با خبر نیست و تنهایی ازش رنج میبری،
جالبیش اینجاس یجوری خودتو خوب نشون میدی که باورت میشه اوضاع روبه راهه
تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:16
من کاملا تهی هستم. میدانید کاملا تهی بودن یعنی چه؟ تهی بودن مثل خانهایست که کسی در آن زندگی نکند. خانهای بدون قفل بدون اینکه کسی در آن زندگی کند. هر کسی میتواند وارد شود هر وقت که بخواهد. این چیزیست که بیشتر از همه مرا میترساند...
تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:15
گاهــے آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی،
می خواهی بمانی
رفتاری می بینی که انگار باید بروی
و این بلاتکلیفی
خودش کلــــــے جـــــــهنم است ...
تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:13
تعریف من از "جامعه آزاد" جایی است که ،
اگر کسی نخواهد همرنگ جماعت شود ،
در "امنیت" باشد ...
تاریخ: دو شنبه 6 ارديبهشت 1395
ساعت: 12:10