بــــاخـــتــم تـــا دلـــــــخــــوشـــت کـــنـــم !!!
بـــدان کـــه بـــرگ بـــــرنــــده ات ســـادگـــیـــم نــــــبـــود !
دلــــــــــــــــــــــــــــــم بــــــــــــــــــــود لعنتــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!
نیـــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد
خــداوند اجـازه مـی دهد که تماشاگرشان باشی …
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد.
و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم!
میخندم...
ساده میگیرم...
ساده میگذرم...
بلند میخندم و با هر سازی میرقصم...
نه اینکه دلخوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکستم، زمین خوردم، سختی دیدم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به کوچه 'علی چپ' زده ام...
روحم بزرگ نیست...دردم عمیق است...
میخندم که جای زخمها را نبینید ...
آنجا که دیگر
احساس میکنی
خاطرهای نخواهی ساخت
خواهی مُرد !
زندگی چیزیست
میان ِ خاطراتی که ساختهایم
و خاطراتی که خواهیم ساخت
حس میکردم که این دنیا برای من نبود. برای یکدسته آدمهای بی حیا، پر رو، گدامنش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود - برای کسانیکه بفراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می جنبانید گدائی میکردند و تملق میگفتند.

اســترســــ اولیــنـ ـ ـ قــرارمـ ـ ـ بــا تو:"(


ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮد
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ, ﺩﻕ ﮐﻨﺪ
ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ…